#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_52
مهديس _ چىىىىىىى!!!! ... پس چرا وايسادي خوب برو يه پمپ بنزيني جايي تا ماشينت بنزين تموم نكرده ....
به حالت تمسخر آميزى ابرو هامو انداختم بالا...
_ اِاِاِاِاِاِاِ ..... خوب شد تو گفتي وگرنه من نميدونستم بايد چيكاركنم !!!!!
مهديسم از من كم نياورد و بدون هيچ تاخيرى جوابمو داد ...
مهديس _ميدونم عزيزم تو هيچ وقت نميدوني بايد چيكاركنى !....
با عصبانيت دندون هامو بهم فشردمو به روبه روم خيره شدم .. اين ترافيك حالاحالاها ادامه داره .. ماشينو خاموش كردم
بالاخره ترافيك تموم شد ...
آخيش ... خدارو شكر ....
دستمو به طرف سوئيچ ماشين بردم و استارد زدم اما روشن نشد ! .... دوباره .. دوباره ... نه فايده اى نداشت ... لعنتى روشنشو !!!!
از يه طرف صداى بوق ماشين هاى پشت سرم روعصابم بود از يه طرف صداى مهديس كه البته بيشتر شبيه آژيره تا صدا !! رومخمه
وايى ... اين لامصّبم بازيش گرفته ... روشنشو ديگه ... جون مادرت روشنشو ... خاهش مى كنم .... ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه .......
صداى پسر جوانى كه از شيشه ى ماشين پشت سريم سرشو اورده بود بيرون بلند شد :
پسرجوان _ بريد ديگه خانوم ... منتظرچى هستيد ؟؟
ولى من بدون هيچ جوابى به استارد زدن ادامه دادم ...
پسرجوان _ اى بابا ... دارى استخاره مى كنى يا زيرلفظى ميخوايي ؟!...
romangram.com | @romangram_com