#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_46
صحرا _ راست ميگى ها .. پس موضوع دانشگاه فرانسه كلا تعطيل شد ... نقاشى رو بگو چه خوابايى كه نديده بوديم .. آينده ما آخرش همون كهنه شورى ميشه .. حالا ببينيد كى بهتون گفتم .
يكم فكر كردم ... من بدون اين دوتا كه نميتونم برم ... آخ .. خدا جون بايد چيكاركنم ؟ ... فهميدم
با خوش حالى فرياد زدم فهميدم ...
صحرا و مهديس .. ذوق مرگ شدن و تند تند گفتن :
_ چى ...چيكاربايد بكنيم ؟!!!!
_ شماها بايد ازدواج كنيد !
مهديس با نيشخند گفت :
_ اِ ... نه بابا خودت گفتى يا كسى كمكت كرد ؟!
صحرا _ ما خودمونم ميدونيم بايد ازدواج كنيم ... اما امديمو ازدواج كرديم يارو نذاشت مابريم فرانسه اونوقت تكليف ما چيه ؟!
_ ديونه ها شما بايد به يكى ازدواج كنيد كه خودشم باشماها بياد فرانسه ...
مهديس _ مثلا با كى ؟!...
كمى فكر كردم ...
_ اى بابا اين همه پسر توى اين بورسيه قبول شدند ... مثلا با يكى از اونا
صحرا _ آره .. من برم با هومن ازدواج كنم !
مهديس _ صحرا راست ميگه ماكه نميتونيم بخاطر يه دانشگاه خودمونو بد بخت كنيم ...
romangram.com | @romangram_com