#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_45


با خنده گفتم :

_ ظهر شماهم بخيرباشه دوستاى عزيزم ....

صحرا _ وايى ترانه باورت نميشه وقتى به بابام راجب بورسيه گفتم بهم چى گفت .

_ چى گفت مگه ؟!....

صحرا _ اول گفت غلط كردى ثبت نام كردى و از اينجور حرفا .... اما يكم كه رامش كردم واسه ام يه شرط گذاشت ...

_ چى ؟!....

صحرا _ ميگه من دختر مُجردو نميفرستم خارج از كشور ، اگه ميخواى برى فرانسه بايد ازدواج كنى !

متعجب فرياد زدم :

_ چى !!!!!!!!!!!!!!!!!

مهديس _ اتفاقاً باباى منم عين حرف صحراو بهم گفت

صحرا _ اِه ... عين حرف منو ؟!

مهديس _ حالا نه .. عين .. عين حرف تورو ... ولى گفت چون بچه و خامى نميذارم برى !

_ اى بابا حالا ميخوايد چيكار كنيد ؟ ... 15 روز ديگه پرواز داريما ....

صحرا _ نميدونم .. بايد خدا خدا كنيم كه تو اون موقعه خاستگار برامون بياد .

مهديس _حالا خاستگارم بياد ... ازكجا معلوم خاستگاره اجازه ميده مابريم فرانسه ؟!...

romangram.com | @romangram_com