#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_41
پرستار _ ممكنه دو سه روز طول بكشه ... باهاتون تماس مى گيرم ...
آرتان _ باشه ، ممنون ...
پرستار _ خواهش مى كنم ... اتاقاى بعدى رو نميخوايد بريد ؟!
_آرتان_ نه .. احتياجى نيست
به كمك آرتان از آزمايشگاه امديم بيرون و به سمت يه آبميوه فروشى رفتيم كه دقيقا روبه روى آزمايشگاه بود _آرتان اون اتاقى كه پرستار ازش صحبت مى كرد چى بود؟!
آرتان پوزخندى زد..._آرتان_هيچى مهم نيست .. به كار ما نميومد
_من نگفتم به كارمون مياد يا نه .. گفتم چى بود ؟!
_آرتان_ آموزش رابطه جنسى و زندگى زناشويى !
بى اختيار گفتم: _اااااا... خب چرا نرفتيم ؟!
خودم از حرفى كه زدم حسابى تعجب كردم و خجالت كشيدم .. آرتان به من نگاهى انداخت و ريز ريزخنديد_آرتان_ من كه به اين چيزا نيازى ندارم ، خودم آخرشم .. ولى اگه تو ميخوايى من خودم بهت آموزش ميدم ، و در ادامه ى حرفش مستانه خنديد...
از خجالت سرخ شدم و رومو ازش برگردوندم ... وارد آبميوه فروشى شديم ...آرتان _ چى مي خورى برات بگيرم ؟... آب زرشك خوبه ؟.... همونى كه رنگ خون من بود !
نا خواسته احساس حالت تهوع بهم دست داد و دستمو گرفتم جلوى دهنم ....
آرتان _ باشه ... باشه .. آب پرتقال برات مى گيرم. آرتان با گفتن اين حرف سريع از من دور شد و كمى بعدش بايه سينى كه توش دوتا آبميوه بود برگشت ....براى خودش آب زرشك گرفته بود و براى من آب پرتقال ....وقتى آرتان كمى از آب زرشكشو خورد رو به من گفت :آرتان _ بَه ... بَه ... از خونمم خوش طعمتره !...ديگه نتونستم جلوى خودمو بگيرم ... سريع از سر ميز بلند شدمو به سمت دستشويى رفتم و حسابى بالا اوردم .اين كثافت ميدونه من از خون ميترسم ميخواد عصابمو قهوه اى كنه !..اه .... حالم بهم خورد. دهنمو پاكش كردم و برگشتم پيش آرتان كه هنوزم مشغول خوردن اون آب زرشك حال بهم زنش بود ....با ديدن من گفت:_ بيا .. بيا ترانه توهم يكم از اين آب زرشك بخور !سرمو به طرف ديگه اى برگردوندم .._ نه .... توهم پاشو جمع كن بريم ..._آرتان _ كجا ؟!..._ قبرستون ! .... پاشو بريم خونه هامون ديگه ....نيشخندى زد و گفت :_آرتان _ البته به مرور زمان تو منو راهى قبرستونم ميكنى !....
بدون اينكه حتى نگاهش كنم به طرف ماشينش رفتم و در جلو رو باز كردم و منتظرش نشستم ....
آرتان هم بعد از كمى سوارماشين شد و راه افتادش طرف خونه ى ما ....
romangram.com | @romangram_com