#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_39
سعى كردم ترسو از خودم دوركنم ... حالا نوبت من بود ...
نشستم ....
پرستار _ استينتونو بزنيد بالا. به آرتان نگاه كردم_ براى چى اينجا وايستادى ؟ ...
_آرتان _ كجا وايسم ؟
_ برو بيرون
آرتان _ جر زنى نكن ... تو خون گرفتن منو ديدى ... بايد منم ببينم
_ برو بيرون
آرتان _ نمى رم ...
_ باشه من مى رم
ازجام بلند شدم ...
آرتان _ باشه بابا رفتم .
استينمو دادم بالا_ تورو خدا آروم .... من يكم مى ترسم ....
پرستار _ نگران نباش دستتو مشت كن
چشمامو بستم .... سردى پنبه كه به دستم مى ماليد تنمو مور مور كرد ...چشمامو بازكردم كه سر سوزنو فرو كرد تو دستم ...
آرتان _ تمام شد ؟
romangram.com | @romangram_com