#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_23


همه متعجب به پندار خيره شدن .... از خوش حالى تو پوست خودم نمى گنجيدم ....گوشيمو دادم دستش ... پندار نگاهى بهش انداخت و گفت :

پندار _ چيكارش كردى اين زبون بسته رو ؟! ...._ هيچى .... خودش به اين روز افتاد ... حالا بلدى درستش كنى ؟!....بدون اينكه جوابمو بده روشو ازم گرفت و مشغول ور رفتن با گوشيم شد ....اصلا شعور نداره ... جلوى همه چجورى منو زايه كرد .... احمق ! ..چند دقيقه اى مى شد كه پندار داشت با گوشيم ور مى رفت ....ديگه خسته شده بودم ... نفسمو با صدا دادم بيرون .._ اگه بلد نيستيد درستش كنيد خوب بگيد ...پندار _ هيس ! ...چشماد از تعجب گشاد شد .... اين چه طرز حرف زدن بود ...از كارش سپهر و آرتان ريز .. ريز.. خنديدن ...حسابى عصبانى شدم ... كارد مى خوردم خونم در نمى يومد ....دستامو به سينه ام قفل كردم و سيخ ايستادم روبه روى پندار ....همش زير لب مى گفتم : الآن كارش تموم ميشه ... الآن تموم ميشه ... الآن تمو ميشه ولى نه انگار خبرى نبود ...بيچاره ترانه و مهديس كه ديگه از پا افتادن ..با خستگى نگاهى به ساعت مچى ام انداختم ... آخ ده دقيقه است كه داره با موبايلم ور ميره ... هنوزم درستش نكرده .... الآن ديگه كلاس بعديمون شروع ميشه ....

چند دقيقه اى صبر كردم و سپس پرسيدم ...

_ به نتيجه اى هم رسيديد ؟! ...

بدون اينكه نگام كنه

پندار _ بله

با خوش حالى گفتم :

_ چىىىىىىىى ؟! ....

پندار _ اينكه شما خيلى كم طاقت هستيد !

با عصبانيت فرياد زدم :

_ منظور من گوشى بود ! ...

پندار _ آهان ... اونو كه بايد برى بدى برات درستش كنن ! ...

_ خوب چرا همينو زودتر نگفتيد ؟! ...

پندار _ جدى ... بهت نگفتم ؟!....

_ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ ... شما بيمزه ترين و لوس ترين پسرى هستيد كه تو كل زندگيم ديدم ...

romangram.com | @romangram_com