#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_24
پندار پوزخندى زد....
پندار _ هه ..... شماهم عصبى ترين و پرو ترين دخترى هستيد كه من، تو كل زندگيم ديدم ...
با كلافگى گوشيمو از دستش كشيدم و به طرف كلاس رفتم ... احمق دوساعته وقته منو تلف كرده .. خوب از اول مى گفتى چيزى حاليت نميشه ديگه ! ...وارد كلاس شديم و روى صندلى هامون نشستيم ..... اين كلاس .. كلاس استاد موسوى بود .... بعد از اين يكى كلاس ديگه كلاسى نداريم واسه همين ميتونيم بريم خونه ..استاد وارد كلاس شد و شروع كرد درس دادن ..
***
" مهديس "
بعد از تموم شدن كلاس استاد موسوى سريع با ترانه وصحرا ... از دانشگاه خارج شديمو سوار ماشين صحرا شديم .... تو راه بوديم حسابى حوصله ام سر رفته بود .. همه درماشين ساكت نشسته بودن و تو فكر بورسيه بودن .. بايد اينا رو از فكر و خيال درارم ... با گفتن اين حرف نيم خيز شدم روى ضبط ماشين و صداشو زياد كردم و احمد سعيدى شروع كرد به خواندن ، ماسه تا هم همراهش ميخوانديم :
مثل تو باكى تا اخر ميمونم
بزار عشقمو كل دنيا بدونن
از ته دلم ميخوام ، كه با تو بگذرن روزام
ميبينم تورو حتى تو خواب تو رويام
تو فكر تو ميرم ، از عشق تو جون مى گيرم
بخاطر تو مي ميرم ، تو پر كردى دنيامو
اگه تو فكر من باشى ، نميزارم كه تنهاشى
تو زيبايى مثل نقاشى ، همونى كه ميخوامو
عشق ، جونم ، قلبم ، عمرم ...
romangram.com | @romangram_com