#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_22


" صحرا "

صبح روز بعدش زودتر از هميشه از خواب بيدار شدم .... شايد چون ديشب زود خوابيدم امروز انقدر سرحالم ... سريع به طرف كمدم رفتم و يه دست مانتوى سرمه اى با مقنعه ى سرمه اى برداشتم ... ترجيح دادم امروز خيلى به خودم نرسم و آرايش نكنم .. واسه همين فقط كمى برق لب ماليدم .... بعد از عوض كردن لباسام از اتاقم بيرون رفتم .... ترانه و مهديس زودتر از من بيدارشدن و الآنم آماده منتظر من بودن ..... سريع يه لقمه نون پنير براى خودم گرفتم چاپوندمش توى دهنم و همينطور كه مشغول خوردن لقمه ام بودم پله هارو دوتا يكى پايين رفتم تا رسيدم به پاركينگ ..... ماشينمو روشن كردمو با بچه ها به طرف دانشگاه رفتيم ...امروز خيلى زودتر از هميشه رسيديم دانشگاه .... هنوز همه نيومده بودن .... ( منظورم از همه سپهر وآرتان و پندارم هست ) ماشينمو گوشه اى پارك كردم و به طرف سالن دانشگاه رفتم ... كه چشمم افتادش به هومن كه داشت باچند تا از دوستاش صحبت مى كرد صداشون تا جايى كه من ايستاده بودم ميومد ... حرف از بورسيه و اين جور چيزا بود ... هومن براى لحظه اى برگشت و به من نگاه كرد ..سريع همون جايى كه بودم ميخكوب شدم و مسيرم را عوض كردم تا دوباره باهاش .. برخورد نكنم .. مشغول قدم زدن تو سالن بودم كه صداي مهديس از پشت سرم بلند شد .._مهديس _ صحراااااا .. ترانه وايسيد .... صحرا .. ترانه با شماهام يه لحظه وايسيد ..متعجب برگشتم و تو صورت ترانه نگاه كردم ... ترانه هم از اين دادو بيداد مهديس تو دانشگاه تعجب كرده بود ... وقتى مهديس به ما رسيد سريع برگه اى گرفت طرفمون ..._مهديس _ بچه ها اينجا رو ..نگاهى به برگه ى توى دستش انداختم .._ اين ديگه چيه ؟! ...مهديس _ اين براى دانشگاهه .... يه بورسيه است از طرف دولت نوشته شده تعدادى از بهترين دانشجوها توهر رشته و هرترمى كه باشن با گرفتن اين بورسيه مى تونن انتقالى بگيرن و برن فرانسه و اونجا به مخارج دولت درس بخونن ..._ترانه _ هه ... چقدم ما بهترين دانشجويم!..پوزخندى زدم :_ آره واقعا _مهديس _ من اين بورسيه رو ميخوام .... ببينيد تا امتحانا چيزى نمونده ... اگه ما خوب درس بخونيم و بتونيم اين بورسيه رو بگيريم ميتونيم بريم تو فرانسه ادامه تحصيل بديم اين بهترين موقعيته براى ما سه نفر ... فكرشو بكنيد ... به همه مي گيم ماتو فرانسه درس خونديم .... وايى خداجون .. نقاشى چيزيه كه ماها بهش علاقه داريم و ميتونيم به عنوان شغل آينده انتخابش كنيم ... تو ايران به هنر اهميتى نميدن ..اما فرانسه كشورى هست كه گرافيك و هنر حرف اولو توش ميزنه .. اگه ما بريم فرانسه و اونجا استعداد خودمونو پرورش بديم صد در صد تو آينده موفق مى شيم ._ ببين مهديس اين بورسيه براى بهترين شاگرداى كل دانشگاهه ... ما هرچقدرم كه درس بخونيم بازم بهترين شاگرد كل دانشگاه نميشم_مهديس _ من مطمئنم كه قبول ميشم صحرا .... اصلا ميگن ازشما حركت از خدا بركت.ما اگه واقعا بخوايم كه قبل بشيم مطمئن باش قبول مى شيم .._ترانه _ من با مهديس موافقم ... ما قبول ميشيم صحرا ... چرا كه نشيم ؟! ..._مهديس _ درسته ترانه همينه ... حالا نظر تو چيه صحرا ؟ ... هستى يانه ؟!....لبخندى زدمو گفتم :_ معلومه كه هستم .. ميدونيد كه من با هنر زنده ام .. همه باهم ميريم فرانسه._مهديس _ وايى شما دوتا بهترين دوستايى هستيد كه من تو كل عمرم داشتم .. فكرشو بكنيد ما سه تا معروف ترين نقاش هاى دنيا مى شيم .. اونجا يه نمايشگاه مى زنيم .. شارگرد مياريم و سفارش تابلو قبول مى كنيم .. وايى من الآن ميرم و هرسه تايمونو ثبت نام مى كنم ...خنديدم_ترانه _ باشه برو ....مهديس قبل از اينكه بره براى آخرين باد منو ترانه رو به آغوش كشيد و سفت فشارمون داد .._ آخ بسه ديگه مهديس .. همه دارن نگاهمون مى كنند .. الآن ميگن ايناچه منگلن !_مهديس _ بذار هرچى كه دوست دارن بگن صحرا جان ...برام مهم نيست_ترانه _ خوب ديگه ... برو مهديس الآن كلاسمون شروع ميشه ...._مهديس _ باشه .. پس من رفتم ...._ زود برگرديا ..._مهديس _ باشه ....

با رفتن مهديس منو ترانه از پله هاى سالن بالا رفتيم و وارد كلاس شديم و نشستيم سرجاهاى هميشگى مون .... همه ى بچه ها امدن حتى پندارو آرتان و سپهر هم وارد كلاس شدن اما از استاد خبرى نبود .... مهديسم بعد از كمى امد سركلاس و نشست روى صندليش ... ديگه كمكم داشتم كفری می شدم ... اه پس از استاد كجاست ؟! ..... بالاخره استاد وارد كلاس شد و براى تاخيرى كه داشت ازمون معذرت خواهى كرد و شروع كرد به درس دادن ...كه البته قبل از هرچيزى بايد بگم درباره ى اون بورسيه ى فرانسه باتمامى بچه هاى كلاس صحبت كرد و از همه خواست كه برن براى ثبت نام! ...

***

" مهديس "

بعد از تموم شدن كلاس با ترانه و صحرا به سمت بوفه رفتيم تا بيشتر درباره ى اين بورسيه باهام صحبت كنيم ... توى بوفه يه ميز سه نفره رو اشغال كرديم و صحرا رفت برامون سه تا قهوه گرفت و امد نشست سرجاش ...._ بچه ها من مطمئنم كه اين بورسيه رو مى گيريم ._ ترانه _ معلومه ... ما اين بورسيه رو مى گيريم .. امكان نداره من كارى رو بخوام و نتونم انجامش بدم!_ از امروز كارمون بيشتر ميشه ... ديگه بايد مسخره بازى و شوخى رو بزاريم كنارو بچسبيم به درس ...وقتى من داشتم حرف ميزدم فقط ترانه به حرفام گوش ميداد صحرا طبق معمول با موبايلش ور مى رفت ... ديگه عصبانى شدم و روبه صحرا گفتم :_ خوب دو دقيقه اون گوشيتو بزار كنار به حرفاى ما گوش بده.... باباجون داريم واسه درسامون برنامه ميچينيم _صحرا _ نميدونم اين لامصّب امروز چشه ... خراب شده _ترانه _ شايد باتريش تموم شده ...._صحرا _ نه ... شارژش پر پره ... نميدونم چرا هنگ مى كنه ..._ شايد ويروسى شده ..._صحرا _ منكه از اين چيزى سر در نميارم ... بهتره بدم يكى كه بلده درستش كنه ..._ترانه _ كى ؟! ....صحرا ديگه جوابى نداد و از سر ميز بلند شد و رفت ... منو ترانه متعجب به هم نگاهى انداختيمو سپس بلند شديم و دنبال صحرا رفتيم

***

" صحرا "

_ منكه از اين چيزا سر در نميارم ... بهتره بدم يكى كه بلده درستش كنه ...

ترانه _ كى ؟! ...

نگاهى به دور ورم انداختم كه چشمم افتاد به اون سه تا ... بدون اينكه جواب ترانه رو بدم از پيششون بلند شدم و رفتم كه البته اونا هم بعد از كمى پاشدن ودنبالم امدن ... رفتم سمت پندار كه سپهرو آرتان هم كنارش نشسته بودن .... شايد اينا بلد باشن كارى بكنن ... كمى كه رفتم نزديكشون متوجه شدم كه ايناهم دارن درباره ى اون بورسيه حرف ميزنن و مثل اينكه ميخوان اون بورسيه ى فرانسه رو بگيرن .... ( اه ... فكر كرديد ... اون بورسيه براى منو دوستامه .. شما سه تا هم بهتره بزاريد در كوزه آبشو بخوريد ! ) وقتى كه كاملا رسيدم بهشون با ديدن من بحث شون قطع شد و متعجب به من نگاه كردن ..._سپهر _ مشكلى پيش امده ؟! ....بدون اينكه جوابشو بدم برگشتم و نگاهى به پشت سرم انداختم ... ترانه و مهديس پشتم وايستاده بودن و اين بهم دلگرمى ميداد .... گوشيمو از تو جيبم در اوردم و گرفتمش طرف اونا ...._ موبايلم خراب شده ، ميخواستم بدونم شماها ازش چيزى سر در مياريد ؟! ....

آرتان _ نه

سپهر _ نه

تقريبا امديم را از دست داده بودم كه پندار گفت :

پندار _ من يه چيزايى بلدم ...

romangram.com | @romangram_com