#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_16
" پندار "
اونشب وقتى صحرا رو بردم و در خونشون رسوندم ... با عصبانيت از ماشينم پياده شد و درو به شدت بست كه ناگهان يه پسر جوان صداش كرد ....
_ صحراااااا ! ....
صحرا با ديدن اون پسره ... با صداى لرزانى گفت : پوريا ! .... و به شدت دويد طرف اون پوريا و او را در آغوش كشيد ... حس بدى بهم دست داد ... يه چيزى كه توش حسادت موج ميزد .... يعنى اون پسره كى بود كه صحرا انقدر با اشتياق بغلش كرد و بوسيدش ؟!... چند دقيقه اى كشيد كه صحرا به طرف من برگشت و با سرش ازم خداحافظى كرد .... منم سرمو با نشانه ى تاسف براش تكان دادم و دست راستمو گذاشتم روى صندلى بغليم و به آينه خيره شدم و دنده عقب از كوچه شون رفتم بيرون .... چقدر دلم ميخواست به جاى اون پسره دراون لحظه صحرا من رو تو آغوشش مى گرفت ... يعنى يه همچين چيزى ممكنه ؟! ..... ممكنه صحرا منوهم در آغوش بگيره و ببوستم .... من عاشقم ! ..... من عاشق صحرام ... اون همه دنياى منه .... همه كس منه .... ولى اين غرور لعنتى كه دارم نميزاره بهش عشقمو صابت كنم ! ..... نه ... اين عشق نبايد اتفاق بيفته مثل اينكه من مأموريتم رو فراموش كردم ... بايد تا ميتونم از صحرا دور باشم تا بهش علاقه مند نشم ... بايد سعى كنم فراموشش كنم چون بودن اون كنار من باعث ميشه كه من مأموريتم رو بيخيالبشم و از كارى كه قراره باهاش بكنم پشيمون شم ! ... نه اين اتفاق نبايد بيفته !
دستمو به طرف ضبط ماشين بردمو روشنش كردم و صداشم تاآخر زياد كردم
علاقه ام به تو خيلى بيشتر شده ... حالا روزگارم قشنگتر شده
از اون وقت كه تو بامنى حال من .... ميدونى خودت خيلى بهتر شده ....
علاقه ام به تو خيلى بيشتر شده ... ميدونم نميتونى دركم كنى ...
ولى اينو يادت نره عشق من ... مى ميرم اگه روزى تركم كنى ...
ميخوام لحظه لحظه به تو فكر كنم ... نميخوام كسى سد راهم بشه
نميخوام كسى جز تو پيشم بياد .... به جز تو كسى تكيه گاهم بشه
منم كه مى ميرم براى چشات .... منم كه مى ميرم واسه خنده هات ...
ميخوام بيشتر از اينم عاشق بشم .... كمك كن بتونم بمونم باهات ....
علاقه ام به تو خيلى بيشتر شده ... آهنگ تموم شد ضبط را خاموش كردم و توى چهار راه منتظر چراغ سبز ايستادم . يكى از دستامو گذاشتم از شيشه بيرون و با انگشتاى دست ديگه ام تندتند به فرمون ضربه مى زدم .. بالاخره چراغ سبز شد .. راه افتادم و كمى جلوتر كنار يه پياده رو ايستادم .. هنوزهم تو شوك اون كار صحرا هستم .. اصلا باورم نمى شد كه همچين دخترى باشه ! اون پسر كى بود ؟!...به اطرافم نگاه كرده يه دخترو پسر كنار ماشينم در پياده رو بودن و داشتند باهم بحث و دعوا مى كردند . يكم نكشيد كه پسره از روى عصبانيت فريادى زد و از اونجا دور شد اما دختر با خونسردى همونجا باقيماند . شيشه ى ماشينو كشيدم پايين تا هواى تازه بهم بخوره .. اما هنوز كامل پايين نرفته بود كه صداى همان دختره بلندشد :
_با مكان 20 تومن !...
romangram.com | @romangram_com