#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_150


مامان كه پايين پله ها مثل طلبكارا وايساده بود باعصبانيت نگام كردو گفت ...

مامان _ آخه دختر تو نميگى يهو بيفتى ، خدايي نكرده ضربه مغزى بشى ، سرت بشكنه ... چشات كبودبشه ... پات فلج بشه ، ديسك گردن بگيرى ... يكي از كليه هات ازكار بيفته ... سرت بشكنه ... لبت جر بخوره ... دندونات خورد بشه ... ناخونات نصف بشه ... ضربان قلبت كند بشه ... آخرشم بميرى ؟!...

دستمو محكم گرفتم روى دلمو باصداى بلند زدم زيرخنده ...

_ وايي مامان چخبره ؟ ... هفت خان رستم راه انداختى ؟!

مامان _ اين چه طرز حرف زدنه ؟!

_ ببخشيد

_مامان_ نخير نمى بخشم .. وقتى دارم باهات حرف مى زنم به من نگاه كن .

سرمو اوردم بالا و توى چشاى مامان خيره شدم

مامان _ اين چه وضع نگاه كردنه ؟!

_ وااااااااااا ... مامان عصاب ندارياااااااا

مامان _ معلومه مگه تو واسه آدم عصابم ميزارى ؟!

_ مگه من چيكاركردم ؟!

مامان _ ديگه چيكارميخواستى بكنى ؟ عين اون يارو عنكبوتيه نشستى رونرده ليز ميخورى پايين ... يكم به فكرما نيستى ؟!

كاملا مشخص بود از اينكه من امشب قراره برم ناراحته ...

_ الهى قربونت برم انقدر حرص نخور ... چشم ديگه از اينكارا نميكنم !

romangram.com | @romangram_com