#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_151
مامان اشك توى چشاش حلقه بست و محكم منو تو آغوش گرمش كشيد ...
مامان _ يعنى دختر خوشگلم واقعا ميخواد ميره ؟!
_ الهى دورت بگردم انقدر الكى حرص نخور
مامان _ چرا حرص نخورم من يه مادرم ...
_ مامانجونم نگران نباش پندار باهامه !
( هرچند از اين بابت كه دارم با پندار ميرم خودمم نگرانم ولى خب اين تنها راه آروم كردن مامان بود )
مامان_ خيلي دلم برات تنگ ميشه ...
_ دل منم واسه مامانى خوشگلم تنگ ميشه ... زود باش اشكاتو پاك كن تا بابا نيمده ببينه ...
مامان دستاشو به طرف صورتش برد و اشكاشو پاك كرد ...
_ خب مامانى حالا بيا بريم يه غذا خوشمزه باهام درست كنيم ؛ الانه كه بابام از راه برسه ...
مامان _ دخترم چى دوست داره واسه اش درست كنم ؟!
زدم زيرخنده
مامان _ چيه خنده نداره كه !
_ بله حق با شماست ... مامان اين آخرين شامه كه كنار هم ديگه قراره بخوريما!
مامان گوشه ى لبشو گازگرفت
romangram.com | @romangram_com