#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_144
پندار _ ناز نكن ديگه بيا با..
هنوز حرفش تموم نشده بود كه صداى آژير ماشين پليس پشت سرمون مانع گفتن ادامه ى حرفش شد ...
اين سرو كله اش از كجا پيدا شد ؟!
يه پيرمرد كه كاملا مشخص بود از اين پليساى بداخلاقه از ماشين پياده شد و به سمت ما امد ..
اون لحظه واقعا قيافه ى پندار ديدنى بود ... يارو فكر كرده پندار مزاحمم شده !
پليسه به سمت من امدو رو به من گفت :
پليس _ اتفاقى افتاده خانوم ؟
_ من بدون اينكه جوابشو بدم فقط به پندار خيره شدم ...
پليس _ مزاحمتون شدن ؟!
هوس كمى لجبازي كردم ..
_ بله جناب سركار خيلى هم پرو هستند !
پندار كه كم مونده بود گريه اش بگيره گفت :
پندار _ دروغ ميگه جناب سركار من شوهرشونم
پليسه با عصبانيت روبه پندار گفت :
_ همه چى كلانترى مشخص ميشه ...
romangram.com | @romangram_com