#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_143
سرش داد كشيدم :
_ پندااااااار .. خيلى مسخره اى
پندار با پوزخند جواب داد _ ببخشيد من شمارو ميشناسم ؟!
_ لوس نشو پندار خيلى سردمه بيا بريم
پندار _ خانوم شما منو از كجا ميشناسيد
زيرلب زمزمه كردم :
_ كه اينطور ... پس بچرخ تا بچرخيم ...
راهمو كج كردمو از گوشه اى رفتم ... پندار هم دنبالم راه افتاد ، صداى بوق ماشينش خيابونو برداشته بود
پندار _ بيا بالا صحرا دير شده بيا بريم ...
برگشتم سمتش
_ من شمارو ميشناسم ؟!
و به راهم ادامه دادم ...
تقريبا رسيده بوديم به انتهاى خيابون ، پندار با سرعت پيچيد جلوم
پندار _ خانومى ميتونم برسونمتون ؟!
راهمو كج كردم و چشم غره اى بهش رفتم ...
romangram.com | @romangram_com