#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_111


_ خوب از كجا بايد بريم‌؟

پندار _ نميدونم

لبخندم خشك شد و جيغ زدم :

_ چى ؟

پندار _ چرا جيغ ميزنى خوب من فقط دنبالتون امدم

_ اصلا تو چرا مارو دنبال كردى ؟

پندار _ انگار نارحتى كه هومن رو رد كردم ؟ بيا و خوبى كن

_ اصلا شايد من و اون ميخواستيم بريم يه جا يه كار خصوصى داشتيم كه تو نبايد مى فهميدى فضول خان ... اونوقت تكليف چى بود ؟

پندار _ تو غلط ميكنى با اون كار خصوصى داشته باشى

_ تو منو ديوونه مى كنى ... اصلا ولش كن بيا يه راه براى بيرون رفتن پيدا كنيم

باهم راه افتاديم و همينطورى بى هدف رفتيم جلو ... پندار كه جلو راه مى رفت يه دفعه وايساد منم كه سرم پايين بود و پشتش را ميرفتم

كه خوردم بهش .... داد زدم :

_ هى يابو چرا وايسادى ؟

آخ چه دلم براى فحش هام تنگ شده بود ... برگشت و با درماندگى گفت :

پندار _ ماكه دوباره رسيديم به همين كلبه

romangram.com | @romangram_com