#پایان_تلخ_پارت_95

پشتشو کرد بهم ... خواستم از جا بلند بشم و دستمو روی شونش بزارم و بگم :

_از این به بعد هستم ...

ولی نتونستم ... اون زمان من حال درستی نداشتم ... تازه پدرمو از دست داده بودم و یه جورایی افسردگی گرفته بودم ... به هیچکس توجه نداشتم !!! مهرداد حق داشت ... من رفاقت نکردم ... چرخید سمتم و با پوزخند گفت :

_اما حالا ، کسی که براش میمیری دقیقا همون کاری رو کرد که تو با من کردی ...

انگار آروم شده بود ... نشست سر جاش و با خنده گفت :

_هر دو بازیگرای خوبی هستن ...

نمی فهمیدم چی میگه ... شایدم نمی خواستم بفهمم !! چون باور نمی کردم ... ساکت بودم و اون حرف میزد ... با لبخند گفت :

_البته من با عرشیا بیشتر موافق بودم ولی خب انگار مونا دلش گیر سروش بود ...

گرگ مرا شیر دهد میش من است...غریبه با من وفا کند خویش من است!

بدنم یخ زد ... چی داشت می گفت ؟؟ سروش مونا رو مثل خواهرش دوست داشت ... مونا عاشق من بود ... امکان نداشت ... چشمکی بهم زد و گفت :

_از صحبتای تلفنی مونا با سروش هم متوجه شدم چه اتفاقی برات افتاده ...

تکیه داد به صندلیش و بی توجه به حال خراب من ادامه داد :

_هممون تعجب کرده بودیم ... ولی خود مونا گفت که به سروش علاقه داره ... بابا کمی بخاطر اینکه پدر سروش حضور نداشت ناراحت بود اما خب چون از رابطه سروش با پدرش با خبر بود موافقت کرد ... خب سروش پسر خوبیه ، دستش تو جیب خودشه و از همه مهم تر مونا رو دوست داره ...

romangram.com | @romangram_com