#پایان_تلخ_پارت_94
بلند خندید ... یه خنده ی هیستریک و عصبی !!! خوب که خندید برگشت سمتم و با نفرت گفت :
_تو نامرد بودی امیر ... امیر من رو سرت قسم می خوردم!!! با اینکه حسادت می کردم بهت اما می پرستیدمت امیر ... تو داداشم بودی !!!! قسم خورده بودم جونمم بدم ولی تو و مونا رو بهم برسونم ... اما تو چی امیر ؟؟
با بغض داد زد :
_تو چی ؟؟؟
دستمو توی موهام فرو کردم ... حرفی نداشتم بزنم !!! اومد نزدیکم ... روبروم ایستاد و آروم گفت :
_یه بار نگفتی خودم پشتتم ...
قطره اشکی چکید روی گونش ... ناباور نگاش کردم ... من اینو نمی خواستم !! من شکستن مهردادو نمی خواستم ... قطره ی دوم چکید و گفت :
_من شکستم امیر ... همون روزی که حس کردم ندارمت !! تموم وجودم شکست ... حتی بیتا هم نتونست اینطور منو بشکنه ولی تو تونستی ...
داد زد :
_تو تونستی لعنتی ...
با مشت کوبید روی قلبش و داد زد :
_تو این لعنتیو شکستی ...
romangram.com | @romangram_com