#پایان_تلخ_پارت_90


*

به دیوار تکیه داده بودم ... چشمامو بسته بودم و سرمو به دیوار چسبونده بودم ... پای راستمو دراز کرده بودم و پای چپمو به به حالت قائم گذاشته بودم ... دست راستمو تکیه گاه بدنم کرده بودم و دست چپمم روی زانوی پای چپم بود و زیر لب واسه خودم آهنگ می خوندم :

_تو اونور دنیا باشی ... پشت ابرا باشی ، دوسِت دارم ... من آرزومه دلت با من بمونه ... هی بگی بمون تو عشق مهربون من ...

این آهنگی بود که مونا خیلی دوست داشت و همیشه گوش می کرد ... و ورد زبون من ... البته تیکه اولش فقط ، چون حرف دلم بود ... و هر بار دلم براش تنگ می شد زیر لب زمزمش می کردم ... چشمای عسلی رنگش پشت چشمم مجسم شد ... لبخند اومد رو لبام ... صدای پر نازش توی گوشم اکو می شد :

_امیـــر ...

با صدای باز شدن در بازداشتگاه چشمامو باز کردم ... سرباز بلند گفت :

_نیک نژاد ...

با اخم نگاش کردم و گفتم :

_نیک نژاد منم ...

_ملاقاتی داری !!

سریع از جام بلند شدم ... چون جرمم سنگین نبود توی بازداشتگاه بودم و نبرده بودنم زندان ... فقط چون شاکی خصوصی داشتم منتقل شده بودم به کلانتری ... اون یه روز بازداشتم توی اداره گشت بخاطر این بود که با مونا گرفته بودنم ... توی اتاقی که من بازداشت بودم یه مرد دیگه هم بود که احتمالا معتاد بود چون با دیدن من که به سمت در می رفتم با صدای کشداری گفت :

_خوبه والا ... هنوز نیومده ملاقاتی داره ...


romangram.com | @romangram_com