#پایان_تلخ_پارت_9
_بتمرگ نیومده شروع کردی ...
زد پس کلم و گفت :
_یعنی خاک رُس همراه با کود حَیَوانی تو سرت با این زنی که می خوای بگیری ...
مونا خندید و استکانشو تو سینی گذاشت ... اخم کردم و گفتم :
_چشه ؟؟ ناز نیست که هست ... خانوم نیست که هست ... دوستش ندارم ...
سروش پرید وسط حرفم و گفت :
_که نداری ...
بعد با خنده نشست کنار مونا و گفت :
_ماشالله روز به روز زشت تر میشیا ... یه فکری به حال خودت بکن ...
بعد اشاره کرد به من و گفت :
_این الان داغه نمی فهمه ... دو روز دیگه که دید چه خبطی کرده میزاره میره ... حالا از ما گفتن بود ...
مونا خندشو خورد و مشتی حواله بازوی سروش کرد و گفت :
_عیب از چشاته ...
romangram.com | @romangram_com