#پایان_تلخ_پارت_8


سروش جلو رفت و جلوی مامان کمی خم شد و دستشو رو سینش گذاشت و گفت :

_خاک پاتم زن عمو ... پاتو بردار یه نفسی بکشم جون زری

مامان خندید و گفت :

_خوش اومدی عزیزم بشین یه چایی برات بیارم ...

سروش بیشتر خم شد و گفت :

_چشم ... شما فقط دستور بده تصدقت بشم ...

مامان با خنده به طرف آشپزخونه رفت و سروش صاف ایستاد ... با دیدن مونا که ریلکس نشسته بود و چایی می خورد گفت :

_جغله سلام بلد نیستی ؟؟

مونا ابروهاشو بالا انداخت و گفت :

_نوچ ... اومدم از تو یاد بگیرم

سروش : خوب جایی اومدی

خندیدم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com