#پایان_تلخ_پارت_7

_تو روحت که انقد دلم برات تنگ می شه ...

خندیدم و دست انداختم دور گردنش ... همونطور که به طرف داخل راهنماییش می کردم گفتم :

_بمیری که من انقد دوستت نداشته باشم ...

خندید و گفت :

_خرابتم به مولا ...

از پله ها که می رفتیم بالا دستمو از روی شونش برداشتم ... کفشاشو در اورد و رفت داخل ... پشت سرش دمپایی هامو در اوردم و رفتم داخل ... از همون جلوی در شروع کرد :

_زری ...

زدم پس کلش و گفتم :

_هوی کشمشم دم داره ... زری نه و زن عمو ...

خندید و گفت :

_تو رو سننن چلغوز ؟

خندیدم و با هم وارد پذیرایی شدیم ... مامان از کنار مونا بلند شد و با خنده گفت :

_دورت بگردم ... تو کی اومدی ؟

romangram.com | @romangram_com