#پایان_تلخ_پارت_87

از جام بلند شدم و نگاهی به اون سه تا که معتجب نگام می کردن انداختم ، لبخندی زدم و رفتم سمت در ...پامو که از در گذاشتم بیرون سرباز درو بست و گفت :

_دستاتو بیار جلو ...

با شک جفت دستامو بالا گرفتم و اون دستبندی به دستم زد ... با دیدن دستنبد اخمام درهم شد ... رفت سمت اتاق رئیس ، پشت سرش رفتم ... به اتاق که رسید در زد و با شنیدن :

_بیا تو ...

درو باز کرد ... داخل رفت و سلام نظامی داد و کنار در ایستاد ... با حرکت سرش اشاره کرد برم داخل ... رفتم داخل و سرباز با اشاره رئیس که ازش می خواست بره به نشونه احترام پا کوبید و از در رفت بیرون ... با بسته شدن در نگاهی به رئیس که همون مرد ریشو بود انداختم و با لبخند سرمو به نشونه سلام بالا پایین کردم ...

مرد لبخندی زد و با اشاره به صندلیا گفت :

_بشین پسر ...

آروم نشستم و منتظر به مرد چشم دوختم ، خودشو جلو کشید و بدنشو روی دستاش که روی میز گذاشته بود انداخت و گفت :

_حتما میدونی که برای چی اوردیمت اینجا ؟!

سرمو به نشونه منفی تکون دادم که گفت :

_خب ... شما قراره منتقل بشی به زندان ...

متعجب نگاش کردم که ادامه داد :

_چون شاکی خصوصی داشتی منتقل میشی به زندان و منتظر میمونی تا روز دادگاه ...

romangram.com | @romangram_com