#پایان_تلخ_پارت_86


عماد خندید و گفت :

_دفعه اولته نه ؟!

سرمو خاروندم و با لبخند گفتم :

_آره ...

هر سه نفرشون قهقهه زدن و من به لبخند اکتفا کردم ... سجاد با خنده گفت :

_پس همون ... در عوض من ماهی یکی دو بار کارم به اینجا کشیده می شه ... البته همچینم بدم نمیاد چون بهونه ای جور میشه واسه دک کردنشون ...

چقدر سطحی فکر می کرد ... هر سه نفرشون خندیدن !!! من از ل.ا.ش.ی بودن بیزار بودم ... از وقتی یادمه چشمام یه دخترو می دید و می شناخت اونم مونا بود ... جلوی اخممو گرفتم و بزور لبخند زدم ... عماد خواست حرفی بزنه که در بازداشتگاه باز شد و سربازی با اخم به من اشاره کرد که برم بیرون ... با شک گفتم :

_من ؟؟

بی حوصله گفت :

_تو مگه امیرحسن نیک نژاد نیستی ؟؟

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که گفت :

_پس بیا بیرون ...


romangram.com | @romangram_com