#پایان_تلخ_پارت_84


_اتفاقا من یکی که منتظر چنین موقعیتی بودم ...

همونی که اول با من حرف می زد با خنده برگشت سمت اون یکی و گفت :

_چرا ؟

پسره که غذا خوردنش تموم شده بود دستاشو بهم مالید و به دیوار تکیه داد و گفت :

_پسر دختره سیریش بود ... هر چی می خواستم بپیچونمش لامصب نمی شد ... همچین که مامور گشتو دیدم انگار جبرئیلو دیدم ...

هر سه تاشون زدن زیر خنده ... لبخندی اومد رو لبام !!! چه خونسرد بودن ... همون که اول باهام حرف زد برگشت سمتم و گفت :

_داداش اسمت چیه ؟؟

دستی تو موهام کشیدم و گفتم :

_امیر حسین ...

نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت :

_بهت نمیاد بچه اینورا باشی ...

متعجب گفتم :


romangram.com | @romangram_com