#پایان_تلخ_پارت_82
که با صدای عمو حرف تو دهنم ماسید :
_مونا ؟؟
مونا چشمای نگرانشو از من گرفت و به پدرش دوخت و بدون حرفی آروم از جاش بلند شد ... دستش از دستم جدا شد ... منم بلند شدم و سرمو پایین انداختم !!! عمو با خشم نگام می کرد ... آروم گفتم :
_عمو من شرمنده ...
ادامه ی حرفم با سیلی ای که توی صورتم خورد نیمه تموم موند ... برق از سرم پرید ... جیغ مونا بلند شد ... صورتم سمت ضربه کج شد ... دستمو رو صورتم گذاشتم و حرفی نزدم که عمو عصبی گفت :
_من جنازه دخترمم رو دوش تو نمی زارم ... اینو خوب یادت بمونه !!!
و سریع رفت سمت در و بازش کرد ... با خشم از اتاق بیرون رفت ... مونا با گریه نگاه آخرو بهم انداخت و نالید :
_امیر ؟!
همونطور که دستم رو صورتم بود نگاهمو بالا کشیدم و نگاش کردم ... با لبخند زمزمه کردم :
_برو ...
دستشو جلوی دهنش گذاشت و با هق هق از اتاق بیرون رفت ... مرد که تا اون لحظه سرش پایین بود و ساکت بود از جاش بلند شد ... دستامو داخل جیب شلوارمو فرو کردم ... مرد رفت سمت در و بلند صدا زد :
_حیدری ... حیدری ...
romangram.com | @romangram_com