#پایان_تلخ_پارت_79
_آروم باشید جناب افشار ... خب شما و دختر خانومتون می تونید تشریف ببرید ...
عمو عصبی گفت :
_ممنون قربان ... در ضمن بنده از ایشون شکایت دارم ...
نمی دونم چرا لبخند زدم ... البته خودم می دونستم که از صدتا گریه بدتره ... مونا با گریه نالید :
_بابا تو رو خدا ...
عمو وسط حرفش پرید و داد زد :
_گفتم تو ساکت شو ...
مرد شونه ای بالا انداخت و گفت :
_بسیار خب جناب افشار ... بفرمائید دلیل شکایتتون رو بگید ...
عمو با اخم گفت :
_ایشون از دختر من خاستگاری کردند و جواب رد شنیدن ، پس دیگه این ملاقات های مخفیانه و تماس های وقت و بی وقت و مزاحمت ها پی در پی برای چیه ؟!
مرد نگاهشو به میز دوخت و با تکون دادن سرش گفت :
_بله حق با شماست ...
romangram.com | @romangram_com