#پایان_تلخ_پارت_75

_و نامزدت ؟؟؟

_مونا افشار ...

مرد نگاهشو روی ریاحی چرخوند و گفت :

_می تونی بری ... پدر خانوم افشار که اومدن راهنماییشون کنید به اتاق من ...

ریاحی احترامی گذاشت و گفت :

_چشم قربان ...

و درو باز کرد و رفت بیرون ... با بسته شدن در نگاهمو روی مرد برگردوندم ... مرد از جاش بلند شد ... از پشت میز کنار اومد و آروم اومد وسط اتاق ... از گوشه چشم نگاهی به مونا انداختم ... شالشو جلوتر کشید و بازومو سفت بین دستاش فشرد ... صدای کفشای مرد که روی موزاییک های اتاق قرچ قرچ می کرد تنها صدای موجود تو اتاق بود ... تقه ای به در خورد و بلافاصله در باز شد ... نگاه کنجکاو منو نگاه ترسون مونا برگشت سمت در ... حرکت مرد متوقف شد و نگاه خونسردش چرخید سمت در ...

ریاحی داخل اومد ، احترام گذاشت و گفت :

_قربان پدر خانوم افشار اومدن ...

مرد سری تکون داد و گفت :

_بگین تشریف بیارن داخل ...

ریاحی چشمی گفت و با احترام کنار رفت ... عمو دانیال با اخم وارد اتاق شد ... مونا با ترس از جا پرید و آروم گفت :

_سَـ ... سلام ...

romangram.com | @romangram_com