#پایان_تلخ_پارت_74
_آروم دختر ... سلاخیمون که نمی کنن !!!
سرشو به نشونه باشه تکون داد و هر دو وارد اتاق شدیم ... یه اتاق دوزاده متری با دیوارای کرمی رنگ چرک ... یه کمد آهنی سبز و یه چوب لباسی رنگ و رو رفته آهنی ... با چند تا صندلی و یه میز آهنی سبز بزرگ ... و مرد ریشو و اخمویی که قشنگی اتاقو تکمیل می کرد ... مامور سلام نظامی داد و کنار در بسته ایستاد ... مرد نشسته پشت میز سری برای مامور تکون داد و نگاهشو روی منو مونا چرخوند ... از سرتاپامونو که آنالیز کرد اشاره ای به صندلیای رو بروش که پشت سرما قرار داشتن کرد و گفت :
_بشینید ...
این خونسردی و آرامشو مدیون خدا بودم که با هر بار تلاوت اسمش آروم میشدم ... دست مونا رو گرفتم و با نگاهی به پشت سرم عقب رفتم و نشستم ... مونا هم همراه دست من کشیده شد و نشست کنارم ... مرد نگاهی به مامور انداخت و گفت :
_تعریف کن ریاحی ...
مامور که تازه فهمیده بودم فامیلش ریاحیه احترامی به مرد گذاشت و گفت :
_قربان بنده این خانوم و آقا رو توی پارک آبی دستگیر کردم ... این آقا مدعی هستن خانوم نامزدشون هستن ، گویا با پدر خانوم هم تماس گرفتن و ایشون توی راهن ... بنده شخصا به شما ارجاعشون دادم تا خودتون تصمیم بگیرید ...
مرد سری تکون داد و به من نگاه کرد ... در حالیکه با تسبیحش بازی می کرد گفت :
_اسمت چیه پسر ؟؟؟
خونسرد گفتم :
_امیر حسین نیک نژاد ...
باز سرشو تکون داد و گفت :
romangram.com | @romangram_com