#پایان_تلخ_پارت_70
_امیر ...
دستمو رو دستش گذاشتم و با چشمام به آرامش دعوتش کردم ... صدامو صاف کردم و گفتم :
_عمو من واقعا شرمندتونم ... من ... من امروز با مونا اومده بودم بیرون راجع به یه موضوعی صحبت کنم که ... که ...
می تونستم تصور کنم الان چقدر عصبیه ... من من کردنم هم بیشتر عصبیش می کرد ... نسبتا داد زد :
_که چی ؟؟؟
چشمامو بستم ... لبامو بهم فشردم که باز داد زد :
_مونای من کجاست ؟؟ حالش خوبه ؟
_بله حالش خوبه ... نگران نباشین ...
_پس چی شده ؟؟ د حرف بزن دیگه ...
_راستش گشت مارو باهم دید ... من برا اینکه کارمون به منطقه کشیده نشه گفتم ... گفتم مونا نامزدمه ...
_تو خیلی بیخود کردی ...
صدای دادش اونقدر زیاد بود که حتی مونا هم شنید ... محکم به دستم چنگ انداخت ... لبشو گاز گرفت و اشکش ریخت ... با اخم نگاش کردم و خطاب به پدرش گفتم :
romangram.com | @romangram_com