#پایان_تلخ_پارت_69
_امیر واقعا می خوای با بابا حرف بزنی ؟؟
گوشیو گذاشتم در گوشم ... بوق اول !!! سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و حرفی نزدم ... ماموره با عصبانیت بی سیم زد و درخواست ماشین کرد ... بوق دوم ... اون لحظه دلم می خواست گوشیو جواب نده ... بوق سوم و :
_الو ؟؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_سلام عمو ...
_سلام پسرم ... خوبی ؟!
_ممنون شما خوبی ؟
_به لطف شما ... جانم امری داشتی ؟؟؟
_راستش ... چجوری بگم ؟!
پشتمو به ماموره کردم و آروم گفتم :
_یه مشکلی پیش اومده ...
_خیره ...
مونا هم چرخید سمتم و آستین بلوزمو گرفت ... با ترس زمزمه کرد :
romangram.com | @romangram_com