#پایان_تلخ_پارت_68
_نامزدم هستن ...
دستاشو گرفت پشتش و با همون قیافه عصبانیش گفت :
_اینجا کجاست ؟؟
چشمامو ریز کردم و اطرافمو نگاه کردم ... با دیدن تابلویی که اسم پارک روش نوشته شده بود با دست بهش اشاره کردم و گفتم :
_پارک آبی ...
دستمو انداختم و نگاهمو برگردوندم سمتش ... سربازه خندش گرفته بود ... ماموره کارد می زدی خونش در نمیومد ... از خونسردیم جا خورده بود ... با خشم گفت :
_پس یه زنگ به خونواده نامزدت بزن بگو بیان منطقه از اونجا با هم بیاین پارک آبی ...
اوه امیر حسین ... گاوت زایید ... می مردی زبونتو نگه می داشتی !!! خونسرد گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم :
_باشه مشکلی نداره ...
زیر لب گفتم :
_خدایا خودت کمک کن ...
شماره پدر مونا رو که عمو دانیال سیو کرده بودم سرچ کردم و دکمه برقراری تماسو فشردم ... مونا نزدیکم شد و آروم با ترس گفت :
romangram.com | @romangram_com