#پایان_تلخ_پارت_64
اخمام بیشتر درهم شد ... مونای من حق داشت ... دوست داشت شوهرش یه کار آبرومند داشته باشه ... من فقط بخاطر اینکه مدلینگو دوست نداشتم قبول نکردم ... چرا به مونا فکر نکردم ؟! چطور می تونستم ذوقشو ببینم و بعد بزنم تو ذوقش ... از سکوتم فهمید چیز خوبی قرار نیست بشنوه ... خندش قطع شد و آروم گفت :
_امیر ؟؟؟
نگاش کردم و آروم گفتم :
_جونم ؟؟
چشماشو ریز کرد و گفت :
_تعریف کن ببینم ...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_با سروش رفتیم برای مصاحبه ... اسپانسرش به یکی از دخترای اونجا سپرد چند تا عکس ازم بگیره ببینه به دردشون می خورم یا نه ... چند تا عکس گرفتم ، بعد ...
سرمو چرخوندم و نگاهمو به نقطه ای از پارک دوختم و گفتم :
_بعد همون دختره با یه لباس نامناسب اومد سمتم ... گویا بهش گفته بودن چند تا عکس دو نفره باهام بندازه ... اون لحظه هم من لباس تنم نبود ... اومد کنارم ایستاد و ...
مکثمو که دید با صدای مرتعشی گفت :
_خب ؟؟
romangram.com | @romangram_com