#پایان_تلخ_پارت_58
_تو یکی خفه شو ... اگه به حرمت فامیلیمون نبود تا حالا صد بار داده بودم جمعت کنن ... به چه حقی دست خواهر منو میگیری با خودت می بری اینور اونور ؟؟؟! هان ؟؟
ضربه ی دومو محکم تر به سینم کوبید ... از لحاظ هیکل از من درشت تر بود ... بدن سازی می رفت از حق نگذریم جذاب بود ... کپی برابر اصل مونای خودم بود ... چشمای عسلی و همونقدر گیرا ... همین منو وادار می کرد بهش احترام بزارم ... اما از لحاظ قد هفت هشت سانت کوتاه تر بود و البته دو سال کوچیک تر ... دست آزادمو بالا بردم و مچ دستشو گرفتم ... با ملایمت کشیدم پایین و گفتم :
_گفتم صداتو بیار پایین ...
دستشو از دستم کشید بیرون و با خشونت یقمو تو مشتش گرفت ... دختری که همراش بود با ترس از جاش بلند شد ... مونا با بغض سرشو بلند کرد و نسبتا داد زد :
_مگه چیکار کردیم ؟؟ همدیگه رو دوست داریم مگه جرمه ؟؟؟ اصلا خودت چی ؟؟ این دختره کیه ؟ چه غلطی داشتین می کردین هان ؟؟
دستشو از دستم بیرون کشید و گذاشت رو دستای مهرداد و با خشونت از یقم جدا کرد ... مهرداد عصبی نفس می کشید ... سینه ی پهن و عضله ایش بالا پایین می رفت ... به معنای واقعی خفه شده بود ... مهرداد در برابر بقیه جذبه ی خاصی داشت که همه ازش حساب می بردن اما پیش پدرش موش بود و در حد مرگ ازش حساب می برد ... پوزخند زدم ...
مونا صداشو پایین تر اورد و گفت :
_به نفعته خفه خون بگیری ... وگرنه لب تر کنم ویلای شمال که گیرت نمیاد هیچ بلکه ماشین و خونتم از دست میدی ...
دستمو تو دستاش گرفت و چرخید ... با ملایمت گفت :
_بریم ...
چرخیدم و هر دو رفتیم سمت پله ها ... از پله ها پایین رفتیم و از بستنی فروشی خارج شدیم ... پدر مونا روی این جور روابط حساس بود ... اقتدار خاصی داشت که خود من به شخصه به عنوان یه الگو قبولش داشتم ... هر گونه آزادی و وسیله در اختیار بچه هاش قرار می داد اما لوس بارشون نمی اورد ... اگه پاشونو کج می زاشتن بدون شک بدترین تنبیه ها رو براشون در نظر می گرفت ... و حالا مونا با استفاده از این حُسن پدرش تونسته بود دهن مهردادو ببنده ...
با رسیدن به موتور از فکر بیرون اومدم ... با لبخند به مونا که حسابی اخماش تو هم بود نگاه کردم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com