#پایان_تلخ_پارت_57
_اگه مهرداد دیدمون چی ؟؟؟
با لبخند گفتم :
_نگران نباش ... کاری نمی کنه !!
هنوز نگران بود ... اما چیزی نگفت و سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد ...بستنی خوردنمون که تموم شد با لبخند گفتم :
_خب بریم ؟؟
با لبخند چشماشو به نشونه مثبت باز و بسته کرد ... دستشو تو دستم گرفتم و بلند شدم ... اونم بلند شد ، کنارم از پشت میز رد شد ... داشتیم می رفتیم سمت پله ها که صدای مهرداد که با شک می گفت :
_مونا ؟!!
متوقفمون کرد ... مونا با ترس چشماشو بست و دستمو محکم فشرد ... فشاری به دستش دادم و برگشتم سمت مهرداد ... مونا هم آروم و سر به زیر چرخید سمت مهرداد ... قیافه پر سوالش تبدیل به یه قیافه عصبی شد ...
از جاش بلند شد و داد زد :
_تو اینجا چه غلطی می کنی ؟؟؟
مونا چشماشو بهم فشرد ... اخم کردم و گفتم :
_صداتو بیار پایین ...
با عصبانیت از پشت میز کنار اومد و هجوم اورد سمتم ... با کف دست ضربه ای به سینم زد که نیم قدم رفتم عقب ... دستم کشیده شد اما مونا دستمو ول نکرد ... با عصبانیت داد زد :
romangram.com | @romangram_com