#پایان_تلخ_پارت_56


_زود بخور بریم ... مهرداد اینجاست ...

سیخ نشست و متجعب گفت :

_کجا ؟؟

با سر به پشت سرمون اشاره کردم و گفتم :

_اونجا ...

با ترس گفت :

_اگه ببینمون خیلی بد میشه ... من میشناسمش ... این دیوونه ست !!! داد و بیداد راه میندازه آبرومون میره ... اگه به بابا هم بگه که دیگه بدتر ... بابا عمرا کوتاه بیاد ...

اصلا حواسم به حرفاش نبود ... محو صورت قشنگش شده بودم که چطور با ترس تند تند حرف می زد ... دستش رو توی دستم گرفتم و با لبخند نگاش کردم و گفتم :

_بخور بستنیتو آب شد ...

بستنی منو از دستم کشید بیرون و بستنی خودشو داد دستم ... چشمکی زد و گفت :

_این خوشمزه تره ...

خندیدم و آروم زبونمو کشیدم روی بستنیش ... اونم خندید و شروع به خوردن بستنی کرد ... اخم کرد و آروم گفت :


romangram.com | @romangram_com