#پایان_تلخ_پارت_52
خندید و گفت :
_فعلا ...
با لبخند و آروم گفتم :
_یا علی ...
تماسو قطع کردم و گوشیو گذاشتم توی جیبم ... منتظر نشستم تا بیاد ... ده دقیقه بعد در خونشون باز شد و مثل همیشه خوشگل و خوشتیپ از خونه اومد بیرون ... درو باز گذاشت و با قدمای بلند اومد سمتم ... همونجور که نفس نفس می زد گفت :
_سلام ...
اخم کردم و گفتم :
_سلام ... خب آروم بیا ...
نگاه متعجبش روی موتور سُر خورد و با جیغ گفت :
_موتور ؟؟
ابروهام بالا پرید و آروم سرمو به نشونه مثبت تکون دادم ... خب حق داشت تعجب کنه ... دختری که از هجده سالگی یه دویست و شش آلبالویی زیر پاش بود تا به الان و تا حالا رنگ موتورو ندیده بود براش ناراحت کننده بود با موتور بخواد جایی بره ... دلخور نگاش کردم که با ذوق گفت :
_وایی عاشقتم امیر ... همیشه دلم می خواست با موتور بریم بیرون ... از کجا اوردی اینو ؟؟
romangram.com | @romangram_com