#پایان_تلخ_پارت_40


عرشیا : و البته ...

با مکث عرشیا سرمو بلند کردم و نگاش کردم ... سرشو نزدیک گوش سپیده برد و چیزی گفت که سپیده بلند خندید و گفت :

_عاشق این قسمت کارم ...

عرشیا خندید و گفت :

_پس یالا ...

سپیده اومد سمتم ... روبروم ایستاد ... سرمو پایین انداختم که دست سپیده جلوم دراز شد و گفت :

_من سپیدم ...

سرمو تکون دادم و گفتم :

_امیرحسین ...

سپیده آروم دستشو پس کشید و گفت :

_خب امیر ...

پریدم وسط حرفشو گفتم :


romangram.com | @romangram_com