#پایان_تلخ_پارت_38


با دیدن پسر چهار شونه و قد بلندی که رو بروم بود صاف نشستم ... دستش تو دست سروش بود خوش هیکل بود و جذاب ... با چشمای خاکستری رنگ ... صدای عرشیا باعث شد از فکر بیام بیرون:

_سلام سروش ... احوالت رفیق ؟؟

_عالی ... اینم داداشم امیر ...

عرشیا دستشو دراز کرد سمتم و گفت :

_خوش اومدی داداش ... من عرشیام ... اسپانسر اینجا

دستشو فشردم و گفتم :

_خوشبختم ...

عرشیا ابروشو بالا انداخت و گفت :

_صورت جذابی داری ... به کار میای ...

سروش با لبخند گفت :

_تا حالا دیدی تعریفای رفیقت در مورد کسی غلط از آب در بیاد ؟؟

عرشیا با خنده گفت :


romangram.com | @romangram_com