#پایان_تلخ_پارت_3
_قربونت برم عزیزم ... چه کار خوبی کردی اومدی بیا بشین ...
دست در دست هم وارد پذیرایی شدن و نشستن روی پتو ها ... مامان همونطور که دست مونا رو گرفته بود گفت :
_امیر جان مامان برو برای مونا چایی بیار ...
ابروهامو بالا انداختم و گفتم :
_ننه من با این قد و هیکل برم چایی بیارم ؟؟؟
مونا سرشو پایین انداخت و ریز خندید ... مامان اخم کرد و گفت :
_مگه قد و هیکلت چشه ؟ خوبی همینجوری برو بیار
این بار صدای خنده های مونا فضا رو پر کرد ... قلبم لرزید...با لبخند خیره شدم بهش که مامان در حالیکه خندشو می خورد گفت :
_چشات در نیاد ... برو میوه و چایی بیار برا دخترم
نیشمو باز کردم و گفتم :
_ای به چشم ...
من برای این دختر جونمو هم می دادم ... به طرف آشپزخونه رفتم و سه تا چایی تو استکان ریختم و توی سینی گذاشتم ... قندونو پر کردم و کنار استکانها توی سینی گذاشتم ... در یخچالو باز کردم و سبد میوه ها رو بیرون کشیدم ... خواستم سبدو پر کنم ... سرکی به یخچال کشیدم ... پس کلمو خاروندم و گفتم :
_اکه هِی ... باز میوه ها ته کشید ...
romangram.com | @romangram_com