#پایان_تلخ_پارت_2
_سلام بروی ماهت ...
ناز خندید و گفت :
_تعارف نمی کنی بیام تو ؟
سریع کنار رفتم و گفتم :
_مگه می شه ؟؟ بیا تو عزیزم ...
آروم و با لبخند از کنارم رد شد ...فقط خدا می دونست چقدر این دخترو می خواستم ... لبخندی رو لبهام جا خوش کرده بود ... ولی وقتی یاد پدر مونا افتادم حالم گرفته شد ... آه کشیدم و پشت سرش رفتم ... همونطور که کفشاشو در می اورد بلند گفت :
_خاله ؟؟؟
مامان با شنیدن صدای مونا از آشپزخونه بیرون اومد و با ذوق به طرفش اومد و گفت :
_خوش اومدی دختر خوشگلم ...
مونا داخل رفت و مامانو بغل کرد ... منم دمپایی هامو در اوردم و رفتم داخل ! کنارشون ایستادم مونا با لبخند گفت:
_وای خاله دلم برات یه ذره شده بود ...
بعد از مامان فاصله گرفت و گونه اشو بوسید ... مامان هم با لبخند گفت :
romangram.com | @romangram_com