#پایان_تلخ_پارت_1
مقدمه:
پسری از جنس احساس ...
پر از عشق ، پر از سادگی ...
و شیشه ی احساسی که شکسته میشه ...
با خودش عهد می بنده سخت بشه ، سنگی بشه ، اما آیا اون همه احساس بهش اجازه میده ؟!
*
همونطور که موهام رو با حوله خشک می کردم به طرف حیاط رفتم و بلند گفتم :
_کیه ؟؟
صدای نازش به گوشم رسید :
_باز کن می فهمی ...
لبخند زنون سریع دمپایی هامو پوشیدم و حوله رو پرت کردم کنار در و از پله های ایوون پایین رفتم ... تند خودمو رسوندم پشت در ... دستی به موهام کشیدم و درو باز کردم ... زیباتر از همیشه جلوم ظاهر شد ... لبخند زد و گفت :
_سلام ...
محو صورتش شده بودم ... با نیش باز گفتم :
romangram.com | @romangram_com