#پایان_تلخ_پارت_21

پس کلمو خاروندم و گفتم :

_کی یه ساعت شد ؟؟

با چشای ریز نگام کرد و گفت :

_داشتی با مونا حرف میزدی مگه نه ؟!

نیشمو باز کردم و سرمو به نشونه مثبت بالا پایین کردم که خندید و گفت :

_خیلی خب برو حاضر شو ... منم بیام یه سلامی به زن عمو بکنم ...

نگاهی به خودم انداختم ... با همون شلوار و تی شرتی بودم که میرفتم مغازه ... گفتم :

_حاضر شدن نمی خواد ... خوبم همینجوری ... فقط صبر کن به مامان بگم و بیام ...

داد زد :

_چی چیو خوبم همینجوری ... برو داخل تا خودم بیام بگم چی بپوشی ...

ابروهام پرید بالا و گفتم :

_تو بگی من چی بپوشم ؟؟؟

از ماشین پیاده شد و دزدگیرشو زد ... اومد سمتم و دستشو انداخت دور گردنم و گفت :

romangram.com | @romangram_com