#پایان_تلخ_پارت_20


قهقه زدم و گفتم :

_چشــــــــم حسود من ...

_چشمت سالم باشه آقامون ...

با خنده گفتم :

_آقاتون فدات ... خب دیگه فعلا کاری نداری خانوم ؟؟

_نه آقا ...

_یا علی ...

_فعـــــــــلا ...

تماسو قطع کردم و گوشیو سفت بین دستام فشردم ... با لبخند چشمامو بستم و سرمو گرفتم طرف آسمون و گفتم :

_خدایا من این دخترو می خوام ...

صدای بوق ماشین سروش تموم حس و حالمو پروند ... از جا بلند شدم و رفتم سمت در ... درو باز کردم که دیدم منتظر تو ماشین نشسته ... خوشتیپ کرده و تر و تمیز ... با دیدن من عینکشو از چشمش برداشت و با تعجب گفت :

_تو که هنوز حاضر نشدی !!!


romangram.com | @romangram_com