#پایان_تلخ_پارت_132
_امیر مامان خول شدی ؟؟
خندیدم و گفتم :
_آره ... هم دلمو برده هم عقلمو ...
لبخندی زد و چیزی نگفت ... جلوی در که رسیدیم درِ اتوماتیک آروم باز شد ... هر دو داخل رفتیم و از حیاط نسبتا بزرگ و پر از سنگ ریزه ی عمارت گذشتیم و وارد ساختمون شدیم ... عمارت سه طبقه بود ، طبقه ی اولش استخر و سالن ورزشی بود و طبقه ی دوم و سوم دوبلکس بود ...
سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه دوم ... در آسانسور که باز شد در چوبی رو برو مون هم باز شد و مونا پشت در ظاهر شد ...
با دیدنش دهنم باز موند ... هر بار که با آرایش و لباس مخصوص می دیدمش بیشتر از قبل برام متفاوت و خواستنی بود ... به خودم اومدم و پشت سر مامان از آسانسور بیرون رفتم ... مونا با ذوق اومد سمت مامان و بغلش کرد و گفت :
_وای قربونت برم خاله جون ... دلم برات یه ذره شده بود...
مامان با محبت گفت :
_خدا نکنه عزیز دلم منم همینطور ...
مونا از مامان جدا شد و همونطور که دستاشو با محبت توی دستاش گرفته بود گفت :
_از اول مهمونی تا الان منتظر پشت پنجره نشسته بودم ، تا دیدم اومدید دویدم درو باز کردم براتون ...
مامان خوشحال لبخند زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com