#پایان_تلخ_پارت_131

پیشونیشو بوسیدم و چیزی نگفتم که گفت :

_هر چی خاک اونه عمر تو باشه ... قربون قد و بالات برم من ...

با لبخند گفتم :

_خدا نکنه ... خب بریم دیگه ...

سرشو با لبخند به نشونه موافقت تکون داد و رفت سمت در ... مثل همیشه ساده ولی شیک تیپ زده بود ... لبخندی زدم و پشت سرش رفتم ... کفشارو پوشیدم و مامان هم بعد از پوشیدن کفشاش درو قفل کرد ... از پله ها رفتیم پایین و رفتیم سمت در !!! درو باز کردم و کنار ایستادم تا مامان بره بیرون ... پشت سرش رفتم و درو بستم ... دزدگیر ماشینو زدم و هر دو سوار شدیم ...

ماشینو روشن کردم و راه افتادم ، دستمو بردم سمت سیستم و روشنش کردم که بلافاصله صدای بلند موزیک متال فضا رو پر کرد ... مامان متعجب به سیستم نگاه می کرد ... دست بردم سمت پخش و خاموشش کردم و با خنده زیر لب گفتم :

_پسره دیوانه ...

مامان در حالیکه از صدای بلند و ناگهانی موزیک ترسیده بود گفت :

_اینا چین این پسر گوش می کنه آخه ؟؟

خندیدم و چیزی نگفتم ... از یه طرف واسه دیدن مونا ذوق داشتم و از طرفی نگران برای اینکه نمی دونستم چه اتفاقی قراره بیفته ... هر چقدر به سروش اصرار کرده بودم باهام بیاد قبول نکرده بود و در آخر با دادی که سرم زد منم ساکت شدم :

_تو هنوز یاد نگرفتی من بدون دعوت جایی نمیرم ؟

با یادآوری سروش و اخلاق منحصر به فردش لبخندی نشست رو لبام ... مونا تا به حال منو با لباس رسمی ندیده بود ... یعنی چه عکس العملی نشون می داد ؟ با رسیدن به خونه خاله از فکر بیرون اومدم ... جلوی عمارتشون کلی ماشینای مدل بالا پارک بود ... پشت یه بی ام دبلیو پارک کردم پیاده شدیم ... دزدگیرو زدم و با مامان راه افتادیم سمت خونه ... نگاهی به پنجره اتاق مونا انداختم که منتظر پشت پنجره دیدمش ... چون هوا تاریک بود صورتشو درست نمی دیدم ... با ذوق برام دست تکون داد ... لبخند اومد رو لبام ... دستمو بلند کردم و براش تکون دادم که مامان با تعجب نگام کرد وقتی نگاهمو رو به بالا دید ، سرشو بلند کرد و به پنجره نگاه کرد ... اما همون موقع مونا پرده رو انداخت و از کنار پنجره با حالت دو ، دور شد ...

مامان نگاهشو برگردوند سمت منو با تعجب گفت :

romangram.com | @romangram_com