#پایان_تلخ_پارت_128


_خب ؟؟

_به نظرت می خواد چیکار کنه ؟؟؟ مونا می گه شنیدم داشت به مامان می گفت سورپرایز دارم براتون ... خوشبختی مونا از همه چیز برام مهم تره و این حرفا ...

سروش اخم کرد و گفت :

_نمی دونم امیر ... نمی خوام توی دلتو خالی کنم ولی بنظرم اتفاق خوبی قرار نیست بیفته ...

نگران گفتم :

_ولی من برعکس تو فکر می کنم ... پس گرفتن شکایتش و دعوت به این مهمونی منو امیدوارم کرده ... در ضمن عمو می دونه منو مونا چقدر همدیگه رو دوست داریم ، اینکه گفته خوشبختی مونا از همه چی برام مهم تره ... خب ؟!

خودمم به حرفایی که می زدم اطمینان نداشتم ... انگار فقط تایید سروشو می خواستم تا دلم گرم بشه نمی دونستم چطور حرفمو بزنم ... اصلا جمله بندیام درست نبود ... سروش همونطور که فکر می کرد گفت :

_نه امیر ... من مطمئنم فکری تو سرشه !!

سروش اخلاق خوبی که داشت این بود که امید واهی نمی داد ... رُک حرفشو می زد و نظرشو می گفت ... حرفی نزدم که گفت :

_حالا نمی خواد بیخود خودت و اون دخترو نگران کنی ... شایدم من اشتباه فکر می کنم ... فردا همه چی مشخص می شه ...

اما سروش تا مطمئن نبود حرفی رو نمی زد ... سرمو به طرفین تکون دادم و زیر لب گفتم :

_نمی دونم سروش ...


romangram.com | @romangram_com