#پایان_تلخ_پارت_124
_درد عشقی کشیده ام ، که مپـــــرس ... زهر عشقی ...
به پهلو چرخیدم سمتش و دستمو گذاشتم روی دهنش که اونم نطقش قطع شد ... با اخم و آروم گفتم:
_مرض ... مامانم خوابه ... می خوای بیدارش کنی ؟؟
دستشو رو دستم گذاشت و دستمو از روی دهنش برداشت... گرفته گفت :
_راست می گی حواسم نبود ... بالاخره بعد دو هفته یه خواب راحت رفته !!
چرخیدم و صاف خوابیدم سرجام ... حرفی نزدم ... هر دو خیره به سقف بودیم !! صدای جیرجیرک های توی حیاط واضح شنیده می شد و یه جور آرامش خاص رو به وجود آدم تزریق می کرد ... نور ماه و دکل تیر برق توی کوچه از پشت پرده حریر پنجره به داخل اتاق می تابید... سرمو کمی چرخوندم طرف سروش ... نصف صورتشو نور کم رنگ گرفته بود ... با دیدن صورت جذابش لبخند اومد رو لبام ...
نگاهمو که حس کرد سرشو چرخوند طرفم و با خنده گفت:
_بسم الله ... چته ؟؟
خندیدم و گفتم :
_محبت به تو نیومده ...
و نگاهمو به طرف سقف برگردوندم ... سروش خندید و حرفی نزد که صدای آلارم اس ام اس گوشیم بلند شد ... با تعجب گوشیو از کنار تشکم برداشتم ... نور زرد صفحش توی اون فضای نیمه تاریک چشممو زد ... چشمامو ریز کردم و پیامو باز کردم ... با دیدن اسم مونا بالای صفحه با ذوق نشستم ... سروش هم متعجب نشست و گفت :
_کیه ؟؟
romangram.com | @romangram_com