#پایان_تلخ_پارت_123
سرمو به نشونه نه تکون دادم و گفتم :
_نه ... بحث این چیزا نیست ... حتما یه دلیلی داره
چیزی نگفت ... با یادآوری قضیه نامزدی سوری مونا و سروش با کنجکاوی گفتم :
_راستی قضیه نامزدی چی شد ؟؟
دستاشو از زیر سرش کشید بیرون و روی شکمش حلقه کرد ... نفس عمیقی کشید و گفت :
_بهم خورد ...
نگران گفتم :
_یعنی فهمیدن سوری بود ؟؟
_نمی دونم ... مونا که چیزی نگفت ... فقط دو ساعت قبل از اومدنت زنگ زد گفت نامزدیو بهم بزنیم و امیرحسینم امروز آزاد می شه ...
_خب دیگه چی گفت ؟؟
_دیگه همینا ...
_پس چرا نه زنگی می زنه نه خبری می گیره ؟! دو هفتس ندیدمش ...
خندید و با حالت آواز گفت :
romangram.com | @romangram_com