#پایان_تلخ_پارت_120


منم خندیدم و همونطور که به سمت ایوون می رفتیم گفتم :

_ببینم تو با این ابراز احساسات مزخرفت چطوری به هلیا ابراز علاقه می کنی ؟!

اخمی مصنوعی کرد و گفت :

_هوی ... زن داداش نه هلیا !!!

خندیدم و گفتم :

_چطور تو به مونا می گی مونا من به هلیا نگم هلیا ؟؟

با خنده گفت :

_خب اون جغله آبجی خودمه ...

از پله ها رفتیم بالا ... با این حرفش لبخند اومد رو لبام و چیزی نگفتم ... سروش کفشاشو در اورد و رفت داخل ... پشت سرش رفتم و درو بستم ... بلند گفت :

_زری خانم چشمت روشن !!! رخ بده ببینم ...

مامان با خنده از آشپزخونه بیرون اومد ... با دیدن چشمای قرمزش قلبم به درد اومد ... بغضمو قورت دادم و بزور لبخند زدم ... مامان رفت سمت سروش و گفت :

_خوش اومدی پسرم ...


romangram.com | @romangram_com