#پایان_تلخ_پارت_119
_حتما سروشه ... من برم درو باز کنم ...
لبخندی بروم زد و چیزی نگفت ... رفتم بیرون و دمپایی هامو پوشیدم !! از پله ها پایین رفتم و به سمت در رفتم... درو که باز کردم صورت خوشحال سروشو پشت در دیدم ... نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت :
_مکه چطور بود حاجی ؟؟ زدی دهن شیطونو صاف کردی یا نه ؟!
بلند خندیدم ... بخاطر اینکه این یکی دو هفته صورتمو اصلاح نکرده بودم ریشام بلند شده بود و شبیه حاجی بازاریا شده بودم ... اومد جلو و منو کشید تو بغلش و گفت :
_کثافت دلم واسه این خنده های اسب مانندت تنگ شده بود ...
محکم دستامو دورش حلقه کردم و بلند خندیدم و گفتم :
_یعنی من خراب ابراز علاقه هاتم ...
خندید و ازم جدا شد ... کنار رفتم و سروش اومد داخل... درو بستم که با چشمک گفت :
_زری چطوره ؟؟
زدم پس کلش و گفتم :
_من آخر این عادتو از سرت میندازم که با مامان من بگی زن عمو به باباتم بگی بابا نه سهراب
از اون خنده هایی کرد که فقط خودم می فهمیدم چقدر غم پشتشه و گفت :
_تونستی باشه ...
romangram.com | @romangram_com