#پایان_تلخ_پارت_112


_امیر خیلی تابلویی داداش ... از همون موقع که اومدم معلوم بود جلوی خودتو گرفتی چیزی نگی آخرم نتونستی...

از خنده هاش منم خندم گرفت ... جدی شد و گفت :

_اینکه منو مونا الان نامزدیم دروغ نیست ...

دستم مشت شد ... چیزی نگفتم که با خنده گفت :

_قیافشو ...

اخمام رفت تو هم ... چطور راحت می گفت با مونا نامزده؟! گلوشو صاف کرد و گفت :

_جبهه نگیر ... بزار برات تعریف کنم ... شکایت دانیال ازت با نقشه بود ... از قصد ازت شکایت کرد که یه مدت گیر بیفتی تو دست و پاش نباشی که مونا رو به عقد عرشیا در بیاره ...

با شک گفتم :

_عرشیا ؟؟؟

سرشو به نشونه مثبت تکون داد و گفت :

_آره ... همون اسپانسره ...

دستم مشت شد و فکم منقبض ... ادامه داد :


romangram.com | @romangram_com